سلام دوستای عزیزتر از خواهر🍀
یه عدد مامان سحرخیز که بجور دلش خواب میخواد اما دختری نمیزاره😏
خیلی وقت بود پست هارو نخونده بودم،الان فرصتی شد تا اینکارو بکنم..
خواستم یه اعترافی بکنم،آدمیزاد همیشه از شرایطش ناراضیه..همیشه...😏
از خودم مثال میزنم... الان که داشتم پست هارو میخوندم حقیقت دلم گرفت😟
چقد دلم تنگ شد واسه اون روزا... واسه روزای دونفره بودن...❣
دنبال آمپول بودن و دکتر رفتن...
روزای انتقال😍 الان پیام نیلاسمان رو دیدم که نوشته با جوجه هاش اومده خونه،یاد روزی میفتم که انتقال دادم و اومدم خونه.. چه روز خوبی بود😍
دوران بارداری که الان میگمچرا انقد با استرس گذروندم و کیف نکردم ازش که الان دلم لک میزنه برای اون روزا...😍
تیکر بارداری هاتون رو میبینم حسودی میکنم از من تموم شده😁😁
منی که از سزارین میترسیدم الان میگم وای چه روزی خوبی بود...😎 چه عمل خاطره انگیزی...
حتی همین الان که دخترم داره دوماهه میشه و کولیک و رفلاکس ارامش برای دخترم نزاشته و من کلافه...
اما مطمعنم مطمعنم سال دیگه باز دلم تنگ میشه برای همین روزا🙄🙄
ای کاش تو هر موقعیتی بودیم قدرش رو میدونستیم اما خب نمیشه...همش میخوایم جای دیگه باشیم.. خدا که بهمون میده باز جای دیگه رو طلب میکنیم..چرا🤔
نگید الان دخترت کنارته و دلت خوشه و جای ما نیستی...
نبخدا..
منم همه مراحلی که شما الان توش هستین و یا ازش گذشتین رو طی کردم...
منم ترس داشتم که امپولام پیدا نشه...
منم ترس داشتم از اتاق عمل...
منم گریه امونم رو بریده...
منم آرزوی مرگ کردم...
منم ترس داشتم اگه نشه...
منم انتقال منفی رو تجربه کردم...
منم زخم زبون شنیدم...
منم منم منم...
ولی الان همین منم که دارم اینجا مینویسم و زنده مو هیچیم نشده... ❣
فک میکنیم اگه این فرشته ها نیان نابود میشیم...
اقا اعتراف میکنم نابودی رو بزارین برای بعد اومدنشون...
خودبخود از نخوابیدن و نخوردن نابود میشین😂😂
از دستشویی نرفتن سنگ کلیه میگیرین.. نکه نخواین برین ..نمیرسین برین...خخخخ
واقعا راحتترین مرحله مادری همون نه ماه بارداریه.. کاش ۱۲ماه بود🤔😂😂
همیشه یادتون باشه 🍂دائما یکسان نباشد حال دوران،غم مخور🍂
خیلی دوستون دارم🌸
تافرصت بعدی که برسم بیام نطق کنم بدرود😁😚❣😙🤗