بارداری با میکرواینجکشن (icsi) سال 94

لیلا جان می گم نکنه کیست داشته باشم؟خیلی نگرانم

عه چ جالب منم غربم آره کارت ب کارت کنی خیالت راحت‌تر میشه 

شما کدوم کیلینیک رفتین ؟من دیر ازدواج کردم و اقدام که کردیم تیروییدیت گرفتم و کورتون خوردم و یکسال عقب افتادم

ملیکا جان شما برای تغذیت برنامه ای داشتی دفعه قبل 

دکتر طرازی با اینکه زیاد تمایلی ب طب سنتی نداره ولی گفت ََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ ََََسیاهدونه با عسل رو هر روز بخور

سلام دوستای خوبم.من یه سوال داشتم بعد از آنومالی کی باید برم دوباره سونو؟الان ۲۴ هفته و ۲ روزمه

منم دقیقا شرایطم مثل شماست.چه میشه کرد.قوی باش

نه عزيزم بالاي 40 سال هستن هر 4 تاشون

ولي خب سن دليل نميشه كه اشتباه كنه اينا دستورالعمل دارند طبق همون ميگند حتما

تارا جان میشه درخواست دوستیمو قبول کنی؟ممنونم

 امیدوارم ...اماپس من حق دارم حرص می خورم این مرکز کل کادر جز خانم و آقای دکتر همه کم سنن 😥

سلام عزيزم از سن نگو كه من پرچمدارم

چند سالته؟ ذخيرت چنده؟ چند تا جنين تشكيل شد دفعه قبل ؟  مركزت و دكترتم بگي ممنون ميشم

عزیزم متاسفم ولی منفی شدنت دلیل نمیشه مامان نشی، منم که منفی شدم حالم خیلییی بد بود، زمان میخواد تا روحیه درست شه، میگی سنت بالاست ولی یه فرصت کوتاه به خودت بده حالت بهتر بشه و از اول شروع کنی، فکر کنم کوتاهترین زمان 3 ماه باشه، هزینه هارو هم که دیگه نگو باید از همه چی بزنی ،یعی کن حالت خوب کنی چون فقط خودت میتونی بعد با قوت تمام بازهم جلو برو

اکثر مواقع استرس و فکر و خیال دلیلش هست. سابقه پرولاکتین بالا نداری؟ پرولاکتین یکم بالا میره فوری تاخیر میندازه لعنتی

سلام دوستان

متاسفم که این چند وقت اخیر خوش خبر نبودم و این شاید اخرین پست من باشه.

می دونم که این مدت همتون چقد برام دعا کردید و چقد بهم روحیه و دلداری دادین. منم مثه همتون فکر می کردم اون خدایی که برام معجزه کرده و با بتای ۴۰ دوتا از فرشته های قشنگشو بهم بخشیده بعد اینهمه درد و سختی و عذاب وقتی خودش منو تا اینجا کشونده حتما بقیه راه هم کمکم می کنه. اما همیشه اونطور پیش نمیره که می خواستیم. مصلحت خدا رو نمیشه فهمید.

بعد از ده روز که به خاطر عفونت و نشت کیسه اب بیمارستان بودم فهمیدم که یکی از فرشته هام تنهام گذاشته و قلب قشنگش دیگه نمی زنه.😭😭😭😭😭 نمی تونم حتی بگم چه حالی داشتم. دلم می خواست داد و فریاد کنم و از ته دل زار بزنم.شب قبلش کلی تکون خورده بود و دل مادر بیچاره شو شاد کرد بود. اما شاید خداحافظی اخرش بود. با همه سختی اش تصمیم گرفتم خودمو اروم کنم و به فکر خواهرش باشم. دیگه همه امیدم شده بود اون. به خاطر اون سعی کردم بازم قوی باشم. سه روز بعد از بیمارستان مرخص شدم. قرار شد تا سه هفته صبر کنم که بچم شش ماهه بشه و‌بعد برگردم بیمارستان. اما فقط یه شب خونه بودم. شب دوم با خونریزی شدید برگشتم و‌بهم گفتن اوضاع اصلا خوب نیست و‌هر لحظه ممکنه دچار انقباضات زایمان بشی. دختر قشنگم همین الانم داره تو وجودم تکون می خوره و ضربه هاشو حس می کنم. اما کاری از دستم براش بر نمیاد. جیگرم داره می سوزه. تنها امید زندگیم تنها دلیل نفس کشیدنم تو این مدت داره از پیشم میره و هیچ کس نمی تونه کاری براش کنه.فقط خدا می تونست نجاتش بده که اونم نمی خواد😭😭😭😭😭😭 نمی دونم چرا😭😭😭😭😭 نمی فهمم چرا باید همه این مراحلو می گذروندم و ازم می گرفتشون. از دیشب تک تک روزایی که از اول گذروندم میاد جلو جشمم. اون دو هفته انتظار سخت. اون همه امپول پروژسترون. پنج بار از بتا تا معلوم شه واقعا باردارم. سونو قلب. دوقلو بودنشون اون ازمایش غربال لعنتی. Cvs. عفونت های مداوم . عمل لیزر. نشت کیسه اب. باورم نمیشه چطور تونستم دووم بیارم اما می دونم فقط به عشق بچه هام دووم اوردم و الان که دیگه هیچ امیدی نیست دلم می خواد بمیرم. فقط دلم برای همسر و مادرم می سوزه که این مدت پا به پای من غصه خوردن.

پرولاکتینم تنظیم شده. اگر باردار باشم بعد ۶ روز تاخیر ممکنه بیبی چک خارجی نشون نده؟ آخه قبلا روز ۱۲ انتقال با بتای ۶۰ سریع نشون داد

عزیزمممممممممممم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭