من باز اومدم با شاهکار های همسرم 😡
دیشب تماس تصویری گرفته با مامانش... داییش هم اونجا بوده.... به اونم گفته خانمم حامله است
همیشه شنیدم که بزرگترا میگفتن تا صدای قلب بچه شنیده نشده خوب نیست خبر حاملگی سر زبونا بیفته😔
این تیشه برداشته به ریشه من بزنه..... داغ این یکی رو هم به دلم میذاره
حالا زن داییش آدمیه که دو سال بعد سقطم تو یک مهمونی دست گذاشت رو شکمم گفت کوچولو چطوره؟؟؟؟ منم هاج و واج نگاش میکردم..... بعد زد زیر خنده گفت عهههههه راستی سقط کرده بودی یادم رفته بود😞
دیشب اینقدر گریه کردم تا صبح دل درد و کمر درد داشتم.... از ترس اصلا نتونستم بخوابم.... همش میگفتم صبح که از جام بلند شم خونریزی میکنم مثل دفعه قبل میشه
همه دلگرمیشون شوهرشونه من یکی باید ازش دوری کنم که کمتر حرص بخورم