چرا عزیزم خودم بودم
در حد فقط مرتب کردن و تمیز کردن به همسرم کمک کردم.
عزیزم من تنهام
شاید اگر بشه کسی هفته ای یکبار بیاد در حد نیم ساعت دیگه طولانیش دو ساعت بشینه بره ، واقعا خسته و کلافه شدم
همسرمم الان شغلی نداره
گفتم کارهارو بکنه که اصلا عادت به کار خونه نداره
برای روحیمون اینکار رو کردم.
فقط اشک میریختم بیشترش اینکه یک کمک ندارم تنهام
و انفلوانزا گرفتم نگفتند بارداره بریم کمک، گفت انفلوانزا گرفتی نمیایم که نگیریم.
دلم خواست شاد باشم.
خونم اگر میدید چی شده بود
فقط خواهرم یکبار اوند که گفتم برام جارو کنه.
خودمم هیچ کاری نمیکردم ولی گفتم یکم تمیز کنیم موقع عید خونه تمیز باشه حال و هوای عید باشه.
همش خونه هستم ، مگر هر چند هفته برم خونه مادرشوهر یا مامان و بابام .
دلممم واقعا گرفته
تا الان خیلی خودمو کنترل کردم ، و همش سعی میکردم خودمو مشعول کنم.
ولی الان بخاطر دردهام واقعا اشکام میریزه که بنظر بیشترش ناراحتی از دست خانوادم هست دلیلش.
اما میدونم نباید از هیچ کس انتظار داشته باشم، من قوی تر به لطف خدا پیش میرم .
انتظارم بیجا بوده.