متاسفم براشون
نه بحثی داشتیم نه چیزی
امشب بعد مدت ها رفتم خونه مادر شوهرم اینا
اونم به اصرار شوهرم چونکه جمع همشون جمع بود
با بچه هاش با هم از در رفتیم تو
مادر شوهرم بچههای خودشو یه دل سیر بغل کرد منم عین
یتیم ممدمیرزا
بعدشم اکیپی دور هم جمع شدن پچ پچ میکردن میخندیدن
من اونور نشسته بودم تنها
اوایل شوهرمم رفت پیششون نشست اما دید تنهام اومد پیشم اینستاشو باز کرد ریلزای خنده دار اورد تا منم بخندم
تااا اخر شب شوهرم پیشم نشست باهام حرف زد ولی یه چیزی تو گلوم گیر کرده بود حس ادمای اضافیو داشتم
حس کردم اضافه اون جمع خانوادگی هستم
به شوهرم بگم؟ گله کنم؟؟؟