طولانیه ببخشید
من از اول تو خانواده ی سخت کیری بودم
یعنی این سخت گیریه از سمت مادرم بود
همیشه از بچگیم دعوا های خونه ی ما سرنماز بود که بابام نمیخوند و مامانم هی غر غر میکرد
نا اینکه منم بعد ی تایمی نماز نمیخوندم مامانم به سدت اجبار میکرد
نگاه کن هر حرفی و به من میز به منی که اون تایم فقط ده سالم بود که اره رفتم روضه گفتن کسی که نماز نخونه نباید غذا داد بهش تو فلانی کاش نبودی و میری جهنم و.....
من ازونجا به بعد کلا نماز و گذاشتم کنار نمیخوندم و به دروغ میگفتم خوندم
این از اجباره مامانم
بعد ی تایمی به خودم اومدم
خیلی ادم با نماز و درستی شدم کتاب دینی بخونم قرآن بخونم و نماز سر وقت و ... رفتم کربلا و کلا ادم مذهبی شدم
بعد باز کلا چند سال پیش عوض شدم بخاطر شکایی که به وجود اومد بخاطر حساسیتا بخاطر چیزایی که تو ذهنم بود و به هر کسی میگفتم جوابی میداد که با منطق جور در نمیومد
الانم پوششم چادریه روزه میگیرم
خیلی میتونم بگم تا یک سال پیش به چادر غلاقه داشتم ولی الان باز مامانم در حال گیر دادنه که فلان جا مانتو کوتاه نپوش و ... در صورتی که من دوست دارم شلوار یگ با ی شومیزه کوتاه بپوشم که خجابم کامل باشه ولی اینطوری بگردم