2777
2789
عنوان

مادر شوهرم بلند شد منو بزنه 😔

1076 بازدید | 48 پست

آخرش بهم بگید ترخدا چی بگم 

قبل همه چی بگم 

پدر شوهرم مادر شوهرم اومدن عیادت مامانم بعد اونجا خواهر زادم سه سالشه ی دونه زد شوهرم رو 

فرار کرد ی چند وقت گذشت خونشون بودم 

از اونجا شروع شد که 

من داشتم ظرف میشستم به من گفت بیا اینجا بشین کنار شوهرت میخام نصیحت کنم 

بعد من اومدم نشستم 

رو به من گفت

که آره بچه اینقدر بی تربیت نمیشه 

خواهر زادت بچم میزنع 

شأن شخصیت بچم میاره پایین 

فلان فلان 

کلی حرف بارم کرد هی پدر شوهرم 

بهش گفت ساکت شو هیچی نگو 

به تو ربطی ندارع اون بچس فلان فلان

ی لحظه حس کردم قلبم نمیزنه 

از حرفاش 

خواستم 

هیچی نگم اندازه پنج دقیقه ساکت شدم 

دیدم نمیتونم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بهش گفتم مامان جان شأن شخصیت 

مارو اینطور چیزا که بچه بزنه ی نفر رو 

نمیاره پایین 

شأن شخصیت مارو شما میاری پایین 

که بچت پاش شکسته بود 

خواهرت نکرد حتی ی تلفن 

بکنه بگه خواهر زادم چطوری 

بعد تو پسرش پاش کج میشه بدو بدو سر بهش میزنی 

اینا شأن شخصیت بچت میاره پایین 

یهو آمپر چسبوند 

که تو حسودی می‌کنی 

به خواهر زادم فلان اینا 

هرچیزی که فکر کنید بار خواهر زادش کردم 

گفتم اون چه خری 

من اصلا منظورم اون گوه نیست 

منظورم شأن شخصیت که شما ازش حرف میزنی 

که وقتی اینطور گفتم بلند شد 

منو بزنه پدر شوهرم شوهرم حسابی براش قاطی کردن

ماهم آماده شدیم اومدیم 

بعد پدر شوهرم مشکل قلبی داره 

بهش پیام دادم بابا جان چطوری قلبت چطوره 

جواب پیامم نداد 

ترخدا بگید چی بهش بگم 

خیلی سوختم هرطور 

دلشون بخواد رفتار میکنن 

آخر هم اونا باهام حرف نمیزنن

لنگ حرف زدنشون نیستم 

فقط از خود احمقم بدم میاد 

که چرا دلم سوخت احوال پدر شوهرم پرسیدم

میگفتی هیس خرف نزن یهو دیدی گفتم خواهرزادم بیاد توروکتک بزنه ها🙄 اه ناراحت شدم ، چه پیرزن عقده ای هست، خوبه بچه ۳ سالشه فقط و تو این سن بچه نمیفهمه کتک چیه که از عمو بزنه و شوخی میدونه همچیو..هففف

خدایا شکرت🤍                                   بلند شو نور چشمام🤎                     دلم خیلی برات تنگ شده ، دلم تنگِ چشاته . عشق دلم . نفسم . امروز چشمای یه نفر ، منو یاد مظلومیت چشمات انداخت و بار دیگه یادم اومد که ندارمت و قرار نیست دیگه هیچوقت داشته باشمت...قرار نیست بغلت کنم و ببوسمت ..قرار نیست دستتو بگیرم و قدم بزنیم..دیگه هیچوقت قرار نیست موهای فرفریتو دم اسبی ببندم..دستتو بیاری و برات لاک بزنم... تو قلبم بودی . با رفتنت بخش بزرگی از قلبم از بین رفت . قربون چشمات بشم کوچولوی من.. چه کابوس بزرگیه😔 ..کاش بودی...رفتی که برای همیشه تو یادها یه کوچولوی ۳ سال و نیمه باقی بمونی..اخ عزیزم😭

بیشتر ببینید
ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   سمارجارو  |  22 دقیقه پیش
توسط   443322  |  23 دقیقه پیش