دیشب دختر خالم گفت نیکا بیا تو اتاق کارت دارم
بعد همزمان با من دوتا آبجیِ کوچیکترمم اومدن
بعد دختر خالم گفت سوال شخصی دارم برین بیرون شما دوتا اما این آخری موند
منم برای اینکه مثلا خرش کنم بره
گرفتم سرشو بوسیدم بعد زد زیر گریه رفت گفت نیکا گرذن منو گرفته😐
بعد بابام گفت من میدونم تو گردنشو گرفتی و ذره چشم برام گرفت و ... حالا دختر خالمم گفت که گردنشو نگرفتم ولی بابام حرف ی بچهی 8 ساله رو قبول داشت نه حرف مارو
بعد دختر خالم تا اومد تو اتاق حرفشو بگه یهو بابام اومد تو😐😐😐😐
واقعا فازشو درک نمیکنم امیدوارم از صفحهی روزگار همچین افرادی حذف شن