من طبقه پایین خونه مادرشوهر زندگی میکنم
زیاد کاری به کارشون ندارم
روز جمعه بود.شوهرم رفت سرکار
منم از دیشب غذا داشتم دیگه ناهار درست نکردم.ناهار برا شوهرم و بجهها بود چون کم بود گفتم خودم نمیخورم
خلاصه دیدم شوهرم نیومد منم با اسنپ رفتم سرکارم.یه ساعت بعد دیدم برادر شوهرم عکس غذا گذاشت تو گروه که دلتون آب.خونه مامانم دعوتیم.یه غذای محلی و خاص داریم به اسم نون چربی
اکثرا برا ناهار عروسی درست میکنن
تعجب کردم که چرا اونا رو دعوت کرده ولی به من که پیششم نگفته
خلاصه کار من دوساعت بعد ناهار اینا تمام شد
برگشتم خونه دیدم بچههایم پایین نیستن
رفتم بالا سراغشون دیدم برا ناهار بالا بودن
خلاصه کمی نشستم دیدم هیچ خبری نیست