۱۷ سالم بود مادرم مرد خواهر ندارم برادر معتادم نزاشت بعد دانشگاه برم سرکار همش خونه حبس بودم پدرم زن گرفته بود مدام خودش و زنش سرکوفت میزدن که موندی رو دستمون سگم تورو نمیگیره بالای ده بار خواستگار اوردن برام معرفها ولی هیچکدوم نخواستنم قیافم خوب نیست بماند که هر بار اومدن ونشد چقدر خورد شدم چقدر حرف شنیدم بابام یه بار به خواستگارم زنگ زد چرا نمیاید رسما التماسشون کرد الان ۳۷ سالمه کلا ۴ سال سرکار رفتم الان یه سال بیکار شدم حتی واسه کار کردنم باید خوشگل باشی هیج جا کار پیدا نمیکنم چند جا رفتم رسما حمال میخواستن دخترای فامیل همه خوشگل خوشبخت شدن کاش میون اینهمه بدبختی که بهم دادی لاقل یه کم قیافه هم میدادی