بعدش برنگشت؟؟اخه منم تو دانشجویی دقیق همین شرایط تورو داشتم اون سال بالایی بود،و درسشو که تموم کرد،منو چنان از سرش باز کرد که مردم و زنده شدم ..موقع امتحانا بود،و فرداش یه امتحان خیلی سخت داشتم شب ساعت ۹بدون دلیل پیام داد که دیگه نمیتونیم و ....خاموش کرد ..من موندم و بهت و گریه و یه کتاب چهارصد صفحه ای نخونده
بعد یکسالونیم برگشت ..التماس ها کرد گفتم نههههههه ...با یکی دیگه دوست شده بودم فهمید چنان بی ابرویی جلو در دانشگاه کرد که هرکس نمیشنلخت فک میکرد شوهرمه که مچمو موقع خیانت گرفته...دوست پسرم یکسال بعد فوت کرد ،فهمید اومد سمتم پسش زدم ،گفتم اونموقع ها که التماستو میکردم کجا بودی ....
سه چهارسال بعد،که کلا گمم کرده بود دربدر دنبالم و حتی فیسبوک شوهرخواهرمو پیدا کردع بود بهش،پیام داده بود و شمارمو میخواست و میگفت دنبال فلانیم ...شوهز خواهرم بهم گفت و اجازه خواست شمارمو بده بهش ،گفتم نههه
یکسال بعد دوستش منو نزدیک محل کارم دید،و امار بهش داد و اومده بود نزدیک محل کارم که پیدام کنه تا بالاخره گذری تو خیابون دید منو افتاد،به دست وپام که برگرد ولی نمیتونستم ببخشمش ...خیلی التماس کرد،ولی من شده بودم همون سنگی که خودش اون سال شده بود .دست از سرم برنمیداشت تا روزی اتفاقی تو ماشین شوهرم منو دید و مث برق گرفته ها از جاش بلند،شد ....اخه ما از جلو خونشون رد شده بودیم و اینم جلو درشون رو سکو نشسته بود
.طرز بلند،شدنش و نگاه کردنش جوری بود که شوهرم که از همه جا بیخبر بود،گفت پسره میشناختت؟؟گفتم نه چطور ...گفت اخه مث برق گرفته ها پاشد،و من از اینه نگاش میکردم تا لحظه ای که دورمیشدیم همونجور نگاه میکرد که من حقیقتو به شوعرم گفتم جریان چی بود