شوهرم بعد دو روز از سفر اومده فقط دخترمو بغل کرد با من سرد بی دلیل اونم جلو برادرش
اومد خونه صبح زود بریم خونه پدرم شهرستان
منم گفتم اخه مگه کار واحب داری بد برخورد کرد خلاصه ساعت هشت صبح ما رو برد خونه پدرش
دیدیم مادرش مریضه
خواهرش هم خونه هست مجرد
میگه تو بشین استراحت کن این هست یعنی من
انگار من نوکرشم
بعد رفت امپول خرید زدم به مادرش نه تشکر کرد این شوهر خر من
سر سفره با خواهرش چشم ابرو میاد می خنده محل من نمیده
بعد سرشب میگه سرم درد می کنه گفتم من دکتر نیستم برو دکتر
اقا عصبی شد که از تو انتظار محبت نداشته باشم از کی داشته باشم
گفتم از مادر و خواهرت
گفتم ته ته محبت ت به من موقع مریضی اینه بگی خوب برو دکتر
میگم مگه من نوکر مادر و خواهرتم
دیگه عصبی شذ که دیگع با من حرف نزن یه ناهار پختن کسی رو نکشته منم گفتم بحث پختن نیست بحث مدل حرف زدنت