امروز به تاریخ 404/3/3
برای تو مینویسم دخترک زیبای من..
برای تویی که نداشتمت
ولمست نکردم
اما دوستت داشتم و دارم
ممنونم بابت این تجربه تلخ که پر بود از رشد..
دقیقا یکسال از اون زمان گذشت...
روزهای سختی بود، خیلی خیلی سخت... شب خوابیدم و فرداصبح دنیا روی سرم آوارشد
اگه برای هرکس دیگه ای این اتفاق میوفتاد پیش خودم میگفتم وای خدا چطور تونست از پس اون روزها زنده بیرون بربیاد، ولی من خودم تجربه کردم و الان زنده ام..
ادم خودش رو نمیشناسه بخصوص قدرتهاشو.
چندتا چیز خیلی مهم یادگرفتم از اونروزها و االان قویترین ورژنی که از خودم میشناسم دارم
رفتم توی کنج خلوتی خودم و هیچکس به داد اون روزهای من نرسید جز همسرم خانوادم
متوجه شدم فقط دلسوز واقعی برام. اونها هستن.
متوجه شدم فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم
متوجه شدم باید استعفا داد گاهی از جمعی که ادمهاش هم مسیرت نیستن
متوجه شدم هردردی صدرصد برای رشد و آگاهی من اومده.
متوجه شدم
زندگی همینه همیشه همه ی رنگهاش جور نیستن
در پس هردردی عشقی هست
وخدا جبران میکنه شبهایی که تحمل کردن سخت بود
جبران میکنه اشکهایی که از جگرسوخته بلند میشه..
و متوجه شدم جهان هنوزهم زیباست.. تاعشق هست امید هست نور هست
ودرآخر
روزای سخت و تاریکم از من یه آدم قوی ساختن. یا شاید هم من از قبل قوی بودم، و اونا منو وادار به اثباتش کردن..
باتوکل بنام اعظم خدای مهربون
زندگی درجریان و زندگی روباید زیست حتی با رنج هایش...