چن روز پیش دخترم داشت نق میزد گفتمچته مامان اینقدر نق میزنی یهو مادرشوهرم گفت چیکارش داری اینجوری باهاش حرف میزنی گفتم مگه چی گفتم بچه امه شاید یه وقتیم خسته بشم هزاربار قربون صدقه اش برم یه بارم اعتراض کنم بهش مگه شما کمکم میگیرینش ؟ دیدم گفت چقدر زبون داری آدمو میخوری !! شلوارمونو میکنی بی ابرویی
منم گفتم باشه همه اینا درسته دیدم شروع کرد گفت انگار خیلی پری خونوادت هی میان میشینن پرت میکنن تو یه کاری کرد با پسرم ک چشم نداره بهم بندازه منم دیدم داره زیاده روی میکنه و هی دروغ رو دروغ میذاره گفتم الان زنگ میزنم شوهرم بیاد اومد بحث بالا گرفت حالا شوهرم امشب میگفت بریم خونشون گفتم من عمرااا بیام گفت دعوتشون کنم گفتم بااین همه توهین و دروغی که بهمون بست و فحشایی که دادم برا همیشه حذفش کردم دیدم گفت دلش برا دخترموم تنگ شده ما تویه ساختمونیممادرشوهرم روزی ۳ بارررر میومد ازاون روز نیومده باید چیکارکنم