2777
2789
عنوان

خسته شدم از همخونگی با مادر شوهر

402 بازدید | 22 پست

خونه جداست اما ما تو حیاط خونه مادر شوهرم اینجاییم

راه و در و حیاط مشترکه 

پدر شوهرم فوت شده

 خسته شدم بخدا همش جاریام و خواهر شوهرم میان اینجا همش خونه سر صدا 

من آدم ساکتیم ،احتیاج دارم یه جای آروم و ساکت داشته باشم تا احساس آرامش کنم اما اینطوری همش رو مخمن

الان نمیتونه شوهرم خونه بخرم ،نه اینکه نداشته باشه اما میخواد کارشو گسترش بده 

اکثر وقت هم شوهرم خونه نیست و فقط وقت ناهار و شام میاد و می‌ره.

منم نمی‌رم پیش مادر شوهر،از اینور اونور شنیدم که میگه نمیاد و حرف نمیزنه و ... .اما بخدا حوصلم سر می‌ره از حرفهای تکراریش


ببین تورو خدا دختر شاه بودم الان شدم روانی😂

خواستم یه چیزی رو با شما در میون بذارم چند هفته‌ایه که رژیم گرفتم و با اپلیکیشن "زیره" شروع کردم. واقعاً نتیجه‌گرفتن باهاش خیلی راحت‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم! 🥑💪

بدون گرسنگی و بدون اینکه غذاهای مورد علاقه‌ام رو حذف کنم، پیش میره. لازمم نیست برای همسرم و بچه ها غذای جدا درست کنم.

فکر می‌کنم این‌طور که دارم پیش میرم، آخر سال با افتخار می‌تونم تیک "لاغری" رو بزنم! 😄

من که شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن 🎉اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

عزیزم فکر کن ی همسایه ی شلوغ داری در و پنجره خونتو ببند صداشون نیاد بعدم بذار بگن نمیاد حرف هیچکس برات مهم نباشه منم بامادذشوهرم تو ی ساختمونیم بالا منم پایین اون ولی نمیرم زیاد اوناام تواین سالها کلا سه بار دعوت کردم اومدن حدومرز بذار راحت زندگی کن

❤️خدای مهربونم شکرت بخاطراینکه منو خوشبختترین زن دنیا کردی مرسی ک برام معجزه کردی خدای قشنگم❤️

خب خونه بخره برای کارش وام بگیره

ابرو به من کج نکن 🤨 کج کلاه خان یارمه🤠                                             خوشگلمو خوشگلم😌 دل ها گرفتارمه😎                                                            یکه زن و یکه سوارم🏇 هیچ کجا رقیب ندارم 🤸‍♀️                                              عاشق اسب سفیدم 🫏 دختری چابک سوارم 🐎🏃‍♀️                                             گیسو نگو کمنده والا💇‍♀️ چین تو چین و بلنده والا 🫦🤭

بیشتر ببینید

خیلی سخته ... تازه مادربزرگ من کلا یک اتاق داشت ... ما هر دو هفته یکبار مهمون داشتیم ... عموهام و زن عموهام و بچه هاش خونمون میومدن.... حتی اطلاع نمیدادن که قراره خونه بیان... میگفتن که میایم به مادربزرگ یا مادر سر میزنم ... مادربزرگ منم خیلی پیر بود نمیتونست غذا درست کنه ... همه کارا روی دوش مادرم بود ......

همیشه سرزده مهمون داشتیم ... مامانم میگه حالا احساس میکنم دارم زندگی میکنم ... درست وقتی که مادربزرگم فوت شد ..

البته مادربزرگم خیلی مادرمو دوست داشت ... 

من یک عاشقم... حتی اگر به این جرم چاقو زیر گلویم باشد و مجبورم کنند که انکارت کنم ... من فقط پوزخند میزنم ‌.. هیچکس نمی‌تواند تو را از من بگیرید 💔

شما اگه پول داری برو جدا خونه بگیر .اگر نداری حق نداری بگی اونا رو مخمن .چون اونجا خونشونه .خواهر شو ...

خووهر شوهرا مهمونن این طفلی خونه و زندگیش اینجاست اونا باید رعایت کنن شوهر کردن رفتن این طفلی هم مراقب مادرشونه هم به هر حال کمک دست نادر سوهر انصاف نیست اذیتش کنن

هر کس به اخلاق گندی داره دیگه ولش کن مهم ذهن خوومه که اروم و خالی باسه اینقد فکر و خیال میکنم فردا سکته کنم ببفتم کی میاد یه لبوان اب بده دستم والا
ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   eva_k  |  3 ساعت پیش
توسط   endl  |  2 ساعت پیش