اصلا مسافرت بردن بچه ۷ ساله خیلی مسئولیت داره.
شما که عروسی کردین از کجا می‌فهمه که کی میرین بیرون که باهاتون بیاد. اگه ساختمون مشترک دارین آروم و بی سر و صدا برین که باهاتون نیاد چون بالاخره اونم بچه است و حتما وابسته بوده.
عروسی کردم اوایل نمی اومد چون شوهرم نمی اوردش چندباری شوهرم اوردش حتی مسافرت دیگه اونم عادت کرد ببینه با شوهرم میرم بیررون گریه میکنه بچه عادی هم نیست به شدت فضول خبرچین هرکاری میکنم به شوهرم و مامانش اطلاع میده اونم چپکی خبرمیرسونه
چقد رو مخه
تفکر شما اشتباهه..ازدواج فقط وصلت دوتا ادم نیست وصلت دوتا خانوادس..اون پسر نمیتونه بزنه تو گوش خواهرشو همش گریه و اشک بچرو دربیاره ک...حالا بعدا رفتن تو خونه کلی تایم هست تنها باشن ..از این عقده ای بازیای عروسا ک شوهرمون بدون خانوادش وصل خودمون باشه و خانوادش یوقت نکنه جایی باهامون بیان متنقرم...البته ک من خانواده خودم این کارو نمیکنیم اما اون بجه فقط 7سالشه عقل رس نشده بگی خودش باید عقلش برسه ک
بچه 7 سالشه عاقل نشده هنوز ک عقلش برسه....این حسادته بنظرم...استارتر داره ب به 7 ساله هم حسودی میکنه ک اره همش حواسش ب اونه..خب منطفیه ک بخواد مراقب بچه 7 ساله باشه وقتی میرن بیرون....نمیتونه هم خواهرشو کتک بزنه بگه بشین سرجات باما نیا ک...من اگ میبودم از قبل پی اینارو ب تنم میمالیدم..وقتی وارد ی خانواده جدید میشی نمیشه همه چیز باب میلت باشه ک...یوقتایی هم باید با ی سری چیزا کنار بیای
الان رفتیم بیرون نفهمید اومدیم صدای ماشینو شنید زود اومد
وای دقیقا کاش بچه ای بود که سرش تو کار خودش بود به شدت فضول و خبرچینه هرکاری کنم هرچی بگم حتی با بقیه به شوهرم میگه اونم خبرو جور دیگه میسرونه
واقعا ای کیو پایینی داری ببخشیدا/..نگفتم منت گفتم منت منو میکشه ....زنداداش من با محبت و مهربونه ک دلش میخواد من باهاش باشم همه جا تازه اونم از هر ده باری ک اصرار میکنه شاید دوبارشو برم اونم شااید....ببخشید ک تو ب بچه 7 ساله محبتی نداری...محبت نداری نداشته باش درک ک دداشته باش
همون اوایلم خیلیی اصرار میکرد ماه اول عقدشون..من فکر میکردم مثلا دلش برام میسوزه خونه تنها نمونم و اینا..یکم ک گذشت دیدم ن واقعا وقتی میگم دلم نمیخواد بیام ناراحت میشه ازم...البته بگم فقط سه سال اختلاف داریم و از اون طرف اونم انتظار داره هرجا میرم بهش بگم اونم بیاد
وای شاید باورت نشه شوهرم میخواست خواهرشو بیاره با دوستش و خانومش و بچشون بودیم چون تو ماشین جا نبود میگفت پس مسافرت نریم خواهرم نمیتونه بیاد اخر به اسرارای دوستش مجبور شد بره خواهرشم اورد کل راه اذیت بودیم من و خانوم دوست شوهرم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز