تو رو به هرکی دوست دارید قسم کمکم کنید
چند ماه پیش دعوای بدی با شوهرم و خانواده هامون داشتیم بعد اون آبروم که همه جا رفت هیچی همه نشستن گفتن فلانی زن زندگی نیست و هزار حرف دیگ
و در نظر نمیگرفتن ایراد از شوهرمم هست و چون بچه سنه هنوز عقلش نمیرسه
بعد اون سعی کردم هرچی میگه هیچی نگم حتی صدامم درنیاد و جیکم نزدم و اون هرچی عصبی میشد و میزد چیزا رو داغون میکرد من فقط التماسش میکردم ادامه نده اما بدتر میکرد... بعد فهمیدم مقدمات سفر دانشجویی چیدن با دوستاش از طرف دانشگاه طوری ک مهم نبود بره و میخواست بره و همه کاراشو کرده بود و تازه ب من گفته بود..سر این برا اولین بار باش قهر طولانی کردم کلا برا ۱۴ـ۱۵ ساعت نه اون حرف میزد ن من
اینقدر مرد نبود قهر منو در بیاره و توضیح بده که چرا بدون من میخواسته بره و چطور دلش میومد بدون من
نیومد قهرم رو دراره تا اخرش رفت دوباره پیش یکی از فامیلا من نشسته گفته من نمیتونم با این زندگی کنم چون سه هفته پیش بم فلان گفت درحالی که قهر امروز ما اصلا ربطی ب سه هفته پیش نداشته و پیش همه برگشت گفت نمیخوامت بخدا نمیدونم چکار کنم
دیگه سرمو نمیتونم بالا کنم اینسری گناهی نداشتم کاری نکردم فقط توضیح میخواسم هرکار تو خونه میکنم و هر حرفی میزنم میره به همون فامیله میگه مثلا بهتر بشه بدتر همه جا پخش میشه اونسریم همین کارو کرد