من که کلا به یه جایی رسیدم که احساس خطر کردم رابطه دوستیمون قطع کردم
ب جایی رسیده بود که زنگ دوستم میزدم به جای اینکه من با دوستم صحبت کنم شوهرمو و دوستم با هم جلو من شوخی میکردن و میخندیدن تازه دوستمم متاهله ینی من فقط رابطشون بودم😕۲ ماهه که عروسی کردیم انقدر پدرشوهرم بهم هشدار داد که دوست برای بیرون از خونست نیارم تو خونه زندگیت که ب حرفش رسیدم
برام شد یه تجربه خیلی بزرگ که کسی رو وارد زندگیم نکنم