اونی که بهتون بدی کرد اون نه منم نمیگم کاریش ندارم اصلا
اون یکی مهربونه رو بگین 😍
وقتی کوچیگ بودم دائم خونشون بودم شبا هیچ وقت خونمون نمیرفتم یجوری شده بود که خونه خودمون برام حس غریبی داشت و انگار من مهمونم
شب تو رختخواب مادزبزرگم زیرپتو کنارش میخوابیدم صبحا بلند میشد گردو و پنیر و مرباهویج اینا اماده میکرد اگه میخواستم برم مدرسه کلی میوه میذاشت تو نایلون تو کمدا رو می گشت چندتا کیک بهم میداد بعضی وقتا یدونه هم ادامس میداد میگفت وقتی از مدرسه تعطیل شدی بخور
وقتی کنکوری بودم هرچی غذا و تنقلات و مغزیجات بود برام میفرستاد میگفت تو فقط بخون قبول بشی هیچی ازت نمیخوایم
بچه ها الان ازش دورم شهر دیگه
دلم براش تنگ شده
اون از مادرم مادرتر و از پدرم پدرتره
این اخریا یکم کم حوصله شده بود اما هممون میدونیم بخاطر سنشه ناراحت نمیشیم