2777
2789
عنوان

ی خاطره از مادربزرگاتون بگین

372 بازدید | 40 پست

اونی که بهتون بدی کرد اون نه منم نمیگم کاریش ندارم اصلا


اون یکی مهربونه رو بگین 😍


وقتی کوچیگ بودم دائم خونشون بودم شبا هیچ وقت خونمون نمیرفتم یجوری شده بود که خونه خودمون برام حس غریبی داشت و انگار من مهمونم 

شب تو رختخواب مادزبزرگم زیرپتو کنارش میخوابیدم صبحا بلند میشد گردو و پنیر و مرباهویج اینا اماده میکرد اگه میخواستم برم مدرسه کلی میوه میذاشت تو نایلون تو کمدا رو می گشت چندتا کیک بهم میداد بعضی وقتا یدونه هم ادامس میداد میگفت وقتی از مدرسه تعطیل شدی بخور 

وقتی کنکوری بودم هرچی غذا و تنقلات و مغزیجات بود برام میفرستاد میگفت تو فقط بخون قبول بشی هیچی ازت نمیخوایم 

بچه ها الان ازش دورم شهر دیگه 

دلم براش تنگ شده 

اون از مادرم مادرتر و از پدرم پدرتره

این اخریا یکم کم حوصله شده بود اما هممون میدونیم بخاطر سنشه ناراحت نمیشیم 

به کنسرو نخود فرنگی میگفتن کمپوت نخود

و الان یه فامیل به کنسرو نخود میگیم کمپوت

حالت امروز بده؟ اتفاق بدی پیش اومده؟ حس میکنی بدبخت شدی؟ یه لحظه صبر کن. از خودت دور شو. توی تاریخ دور شو. اتفاق هایی رو به یاد بیار که فکر میکردی ازشون زنده بیرون نمیایی. چی شد؟گذشت. به اتفاق هایی فکر کن که توی طول تاریخ برای آدمها پیش اومده.به جنگ به قحطی به بیماری ها. حالا توی جغرافیا از خودت دورشو. به کشورهای دیگه فکر کن. به آدمهای دیگه. دردت در مقایسه با دردهایی که بشر متحمل شده چقدر بزرگه؟ چقدر عمیقه؟ من اینجوری با مسائل ناخوشایند برخورد میکنم و یهو میبینم ای بابا درد من چقدر کوچیکه 

بیشتر ببینید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

متاسفانه جفتشون بدن پس سکوت میکنم

ولی یبار یکیشون منو برد روضه با خودش دوست داشتم 

سُلِداد؛ اسمی با ریشه لاتین و هم‌چنین اسپانیایی، از ریشه‌ی solitude به معنای خلوت و تنهایی...؛ 

یکیش که هیچوقت ندیدم 

یکیش هم با ما زندگی میکرد مهربون ترین زن دنیا بود 



آینه میگه تو همونی که یه روز می‌خواستی خورشید با دست بگیری ،ولی امروز شهر شب خونت شده ،داری بی صدا تو قلبت میمیری ....

شیفت بعد از ظهریا میرفتم خونشون تنها نباشم موقع رفتن سیب زمینی سرخ میکرد لقمه میزاشت هنوز مزشون زیر زبونمه، الانم هروقت سیب زمینی سرخ می‌کنه میاره به منم لقمه میده😭عاشقشم از بچگی خونشون بزرگ شدم

با افراد انرژی منفی میل برخورد ندارم،ریپ نزنید. [یک عدد انسان خوش‌بین و محصل هستم.تاپیکای کتابی تگم کنید🧚🏻‍♀️📖]

خدا همه عزیزان رفته رو بیامرزه


ممنون میشم برا روح مامانبزرگ منم صلوات بفرستید🌸🌸


همیشه نگرانم بود...

بزرگم کرد....


عصرا

همیشه نون سنگک برمیداشت

خیار خرد میکرد

با پنیر تبریز خیلیییی خوشمزه 

ک اصلا دیگ ن نون درست حسابی پیدا میشه ن پنیرش


برام لقمه میگرفت میداد بخورم🥲

به اصطلاح خودش جون بگیرم



سیب زمینی های خوشمزه و ترد و کوچیک

درست میکرد

سر گاز چقدررررر وایمیستاد


من با کاسه میرفتم سراغش

برام پر پر میکرد

میگفت هر وقت تموم شد باز بیا


یه بار غر نزد سیب زمینی کمه🥲


الهی مرا در شب فقرم بسوزان اما محتاج نامردان مگردان ❤️‍🔥

هر دوشون خیلی خوبن از مادربزرگ مادریم دور هستم یه خاطره قشنگ ازش برات بگم. یه بار که بچه بودم و مریض هم بودم و خونه‌شون بودم، شب قبل خواب برام یه قصه گفت درباره یه پرنده جادویی که آرزوها رو برآورده می‌کرد. زیر پتو کنارش بودم، صداش انقدر آروم بود که انگار لالایی بود. صبح که بیدار شدم، دیدم یه ظرف پر از گردو و پنیر و مربای هویج رو میز آماده کرده، با یه یادداشت کوچولو که نوشته بودعزیزم بخور که قوی بشی🥰 هنوزم که هنوزه هر وقت مربای هویج می‌خورم یاد اون روز می‌افتم. دلم براش تنگ شده، ولی می‌دونم همیشه تو قلبمه.🌱🤍

"👩🏻‍⚕️📚☕"

عاشق رنگ سبز بود، خودشم سید بود

همه لباساش سبز بود، همه روسریاش سبز بود

تزئینات خونش سبز بود

کلا از انواع رنگ سبز موجود در دنیا استفاده میکرد💚

قربون صدقش میرفتم ذوق میکرد خجالت میکشید.

هر بار خواستم ازش عکس بگیرم، نمیذاش می‌گفت نمی‌خواس عسک منو بگیری🤭


ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز