۵ سال با ی پسر بودم
۱۱ فروردین اومد خواستگاریم
اردیبهشت انگشتر اوردن نشونمکردن
قرار بود امروز بریم محضر برای عقد
قرار شد ۵۰۰میلیون طلا توی عقد نامه م بنویسن(گفتن فعلا پول نداریم بخریم)بابام اینا قبول کردن
بعد امروز بابای پسره اومد گفت من ۲۰۰ میلیون توی عقد نامه مینویسم
بابام نمیشه و قبول نکرد
مامانمگفت هر وقت پول داشتین بعد بیاین مام دختر بهتون میدیم
یدفه پسره عصبی شد گفت تو ساکت باش حرفنزن دخالت نکن
مامانم بهش برخورد گفت من اصن ب تو دختر نمیدم
باباش گفت ما مراسم ساده بدون لباس عروس بدون شام میگیریم ی مراسم ۴ ساعته
بابام گفت دختر من که ۷۰ سالش نیست اینجوری شوهرش بدم ۲۰ سالشه
یهو پسره گفت وسایل های نامزدیو ک اوردیم پس بدین
منو مامانم رفتیم وسایل هارو بیاریم
من گل و قران بردم براش دستمو محکم فشار داد گفت گل و خرابش نکن میبرم برا یه دختردیگه(دستش یخ کرده بود)😔💔😭
بچه ها خیلی دلم شکست خیلی حداقل کاش پیش خودم این حرفو نمیزد
الان مادرش رفته تو روبیکا از همون گل عکس گرفته گذاشته رو پروفایلش
ی استخاره گرفتم گفتن برمیگردن دوباره
میخوام بگم باید مراسم سنگین بگیریم ۵۰۰ میلیکن طلا خونه هم باید بخرین
اخلاق پسره هم باید درست شه
(قبل اینکه بهم بخوره بهم گفت من ۱ ماه یبار تورو میبرم خونه مادرت یک ساعت میشینی برمیگردی من نمیام خونشون توام باید ۱ ساعت بشینی چون پُرت میکنن)گفت خونه هیچکدوم از فامیلاتم نمیام
اگه اینارو قبول کردن ک هیچ نکردن منم بیخیال میشم
ولی من خیلی گناه داشتم بخدا ۵ سال تموم من از خدا خواهش کردم خیلییییی دوسش داشتم نباید اینجوری تموم میشد😔💔💔💔