طولانیه ولی لطفا بخونین
ما یه اکیپ سه نفره هستیم.ماجرا از این قرار شد که منو یکیشون اسمشو میزارم کوکو قرار گذاشتیم ساعت ۹ زنگ بزنیم.بعد من صبح خانوادم گفتن میریم خونه مامان بزرگم
به اینم همون موقع پیام دادم که نمیتونم صحبت کنم برگشتیم زنگ میزنم.بعد پیام داد باشه الی کاشکی زودتر میگفتی اینقدر منو معطل نمیکردی منم گفتم وا من وقتی الان فهمیدم یعنی چی زودتر .خلاصه بحثمون شد ولی آخرش آشتی کردیم.کلی خندیدیمو اینا.بعد گفت تا بری بزنگیم.منم زنگ زدم..یکم حرف زدیم که بعد گفت من خیلی وقته یه چیزی میخواستم بهت بگم..اینکه من بها شک کردم که دروغ میگی داری میری خونه مامان بزرگت میخوای بشینی درس بخونی بعد بعد از ظهر که میای میخوای منو از درس خوندن بندازی
بعد گفت تروخدا ناراحت نشو میخوایم درست حلش کنیم مثل دوتا دوست
بعد گفتم یعنی از اول دوستی به من اعتماد نداشتی
گفت نهدوباره یکم حرف زدیم ولی خب شکش بر طرف نشد من سریع جمعش کردم داشتیم میرسیدیم شارژم نداشتم
خلاصه ساعت ۱۲ اینطوری شد که ما رسیده بودیم من رفتم تو اتاق که باهاشون حرف بزنم.. من زنگ زدم به یکی دیگشون اسمشو میزاریم موز😅این موز از دیشب گوشیش خاموش بود
نگرانش شده بودم.جواب دادو دیدم کوکو هم تو تماسه.گفتم عه توهم هستی .داشتیم حرف میزدی .که کوکو همش قطع میکرد.آخر سر من آنتن پرید قطع شد.دیگه هر کدومشون میگرفتم اشغال بودن داشتن باهم حرف میزدن اون یکی خط کوکو هم قطع میکرد روم
موز هم قطع میکرد آخر سر هم گوشی موز خاموش شد
چند دیقه گذشت که کوکو جواب داد.گقتم چرا قطع میکنی.گفت ناراحتم گفتم از چی ماکه صبح حرف زدیم
برگشت گفت تو به من از دیشب قول داده بودی که باهام حرف میزنی حالا بعدم که یه موقعیت پیدا کردی اول زنگ میزنی به موز؟؟؟!!!.منم گفتم وا خب نگرانش شدم میخواستم بعدش به تو هم بزنگم که دیدم اینجایی باهم حرف زدیم دیگه
کلی براش توضیح دادم.به موز هم گفتم چرا روم قطع میکردی این موضوع بین منو کوکوعه گفت من اصلا قطع نکردم گوشیم مشکل داره
خلاصه برای هرکدومشون هزار تا حرف زدم آخر سر همه چی خوب بود دوباره آشتی کردیمو خندیدیم مثل دیوونه ها😐😂بعد ساعت ۴ شد که زنگ زد گفت میخوام بهم ایده لباس بدی و اینا..بعد گفت یه چیزی بگم ناراحت نمیشی.گفتم بستگی داره چی باشه.گفت من هنوزم باور نکردم که تو واقعا رفتی مهمونی.گفتم وا دیگه شک داری من چیکارکنم گفت قسم بخور.من احمقم قسم خوردم گفت برو به مامانت همینجوری بگو که ما رفتیم یا نرفتیم منم رفتمگفتم!!! بعد گفت برو به باباتم بگومن گفتم دیگه عزیزم میخوای کل خاندانمونو بیارم؟؟بعد گفت باشه دوباره حرف زدیم همچی خوب شد آخرسر گفت به خنده ولی من بازم شک دارم..یکم شوخی و اینا کردیم..قطع کردیم
الان جدی واقعا تقصیر کیه؟