خواب دیدم یه جای بین گذشته و حال گیر کرده بودم یه فضای عجیب و غریب بود که هم حس بچگیم داشت، هم حس الانم. توی یه اتاق بودم که یه نفر میخواست باهام حرف بزنه، ولی من اصلاً نمیخواستم باهاش حرف بزنم و اصلاً حال حرف زدن نداشتم. بعد یه دفعه، انگار که عصبانی شده بوداومد و منو پیدا کرد. رفتم قایم بشم، تازه اونجا فهمیدم که این آدم نیست، یه جنه! 😐 منم سریع رفتم یه جایی قایم شدم و از اینجا به بعد انگار دیگه خواب نبودم. صداهاش میومد و نزدیک میشد، تا رسید به اتاقی که من قایم شده بودم و گفت "پیدات کردم". یه دفعه حس کردم سرم سنگین شد، انگار یه نیروی سنگینی بهم فشار می آورد و مثل یه حالت خواب و بیداری بود. به طور غریزی اسم خدا رو گفتم و یهو بیدار شدم. الانم سردرد شدم