ب دورانی ک مامانم زنده بود با خواهرام ۳تایی تو ی اتاق میخابیدیم تا صبح فیلم میدیدم میگفتیم میخندیدیم انقدر میخندیدیم ک اشکمون درمیومد ی داداش کوچولو داشتیم ک خیلی تپلی و بامزه بود الان هرکدوم دنبال زندگیه خودمون رفتیم خواهرمو شاید هفته ای ی بارم نبینیم مامانم پر کشید و رفت پاچیدیم