خانما من واقعا فرض و تیزم تو کارا وسواسم دارم با مادر شوهرم توی یک ساختمونیم عید رفتم کل کار هاشو تنهایی کردم همسرم قدر دانی کرد اقوام همسرمم برای پدر مادرم فاتحه فرستادن همشونم میومدن میدیدن من پذیرایی میکنم کار میکنم غذا درست میکنم هی قربون صدقه میرفتن به مادر شوهرم میگفتن ماشاالله از عروس واقعا شانس آوردی واقعا با معرفته و فلان میدیدم مادر شوهرم یکم اخم و تخم میکنه ولی برام مهم نبود دیروز چند تا همسایه باهم صحبت میکردیم مادر شوهرم و دیدن گفتن عروس خانمت خیلی خیلی خوبه خدا برات نگهش داره واقعا ماهه الان منم هی میگفتم نظر لطفتونه و مرسی فلان بعد مادر شوهرم جلو همشون گفت چون خودم خوبم وگرنه عروس من یه ذره بچه بود گرفتیمش بلد نبود کار کنه در صورتی که از اول با وسواس تمیزی بزرگ شدم بعد گفت من مادر شوهر خوبیم خونش کثیف و بهم ریخته ی من چیزی نمیگم ...
جواب من این بود ولی تخلیه نشدم ....گفتم ....کی دیدی خونم کثیفه چرا چرت میگی اگرم یک درصد کثیفه چون تا بخوام کثافتای خونه تورو جمع کنم وقت نمیکنم به خونه خودم برسم ...به همسایه ها گفتم خواهرا دست بی نمک که میگن یعنی این دستمو نشون دادم بعد گفتم همچین میگی خوبی یه دونه خوبی تو بهم بگو تو اگه خوب بودی بچه هات شوهرت ولت نمیکردن بندازن گردن من من صبرم زیاده ....قهر کردم اومدم خونم...بگین امشب چی بگم جواب خوب با احترام فوش نباشه