من تو ۳۲ سالگی مادرم و ۴۳ سالگی پدرم به دنیا اومدم...
وقتی کلاس اول بودم همیشه فکر می کردم مامان و بابام پیرن و همیشه حسرت مامانای جوون دوستام که به خودشون میرسیدن رو می خوردم.... اما بزرگ تر که شدم مامانم رو شناختم خوبی هاشو شناختم فهمیدم بزرگ ترین نعمت زندگیمه...اما اونایی که مامانای جوون داشتن اکثرا جدا شدن...البته الانم که نزدیک به ۳۰ هستم این استرس رو دارم پدر و مادر از دنیا برن که ایشالله عمرم رو عمرشون ...اینکه تو عروسیم نباشن و ....
اگه دیر بچه میارید شاید تجربه های من به دردتون بخوره