چند شب بعد، گفتم من خیلی خوابم میاد اینا دیر تر خوایشون میبره اگ خوابیدم منو بیدار نکنیا
غر زد و... بعد دیدم کمرم و دلم خیلی درد میکنه، ب بچه بزرگم چتدبار گفتم برو سر تخت خودت گوش نداد و من غش کردم😅
تصف شب بیدار شدیم، بچم جیش کردع بوذ، شوهرم گفت چرا اینجا خیسه گفتم حتما جیش کرده دیگه،
اون فکر کرد میگم شاید، دهن کجیمو کرد، منم حرصم گرفت گفتم، نگفتم شاید، گفتم حتما
خلاصه دعوا کرد همون نصف شبی😐که اره تو مثل خرس زخمی از اینور میوفتی اونور(تازه پری شده بودم، غروبش هی داز میکشیدم یجوری میگه خرس الان شما مثلا فگر میکنید صد کیلو ام ۶٠ کیلو ام والا) و دعوا کرد ک تو تمیزی نجسی نداری و برات مهم نیست و...
حدود یک هفتع گفته
امشب خیلی خسته بود
البته بخدا منم همزمان با اون بیدار شده یودم و نخوابیده بودم دیگه
واقعا دست خودم نبود تا بچه ها خوابیدن منم خابم گرفت
بهم گفته بود مثلا نصف شب بیدار شدی گوشیمو بزن ب شارژ
بعد یکساعت پیش دیدم بچم داره بهش مبگه کجا میری، گفت میرم تو سالن بخوابم
منم دیدم ای داد دوباره خوابم گرفتع، گفتم بیا سرجات بخواب اینا میزارم سرجاشون
گفت خفه شو😐 بعدم غر زد گفت، گوشی خوذشو زده بع شارژ گوشی من هیچ...
چقد بهش حق میدید؟