من که نتوتستم فراموش کنم ماجرا برای دوران ۲۲سالگیمه که عاشقونه همو میخواستیم و خواستگاری هم رفتیم مادرش وقتی شرایط مالیمون و فهمید نزاشت دخترش ازدواج کنه و الان ۳۸ سالمه همه چی شکر خدا دارم بی نیاز از مال دنیا ولی انقدر برام عزیز بود که نشد و نتونستم جاش کسی و تو قلبم جا بدم
و اخرین باری هم که ازشون اخباری به دستم رسیده ازدواج کردن و دوتا پسر دارن
ولی من نتونستم و فکرم نکنم که بشه