2777
2789
عنوان

اگر زنداداشتون پاتونو از خونه داداشتون ببره

| مشاهده متن کامل بحث + 3476 بازدید | 119 پست
دقیقا داداش منم اینجوریه، اوایل ک ازدواج کرده بودن میرفتیم خونشون، الان شاید 8،9 سال بیشتره ک نرفتیم ...

دقیقا منم

من فقط از این میسوزم که اگر ما بد میبودیم احترامشو نگه نمیداشتیم یا خونواده بی کلاس و بی لولی بودیم یا اذیتش میکردیم باز بخدا عیب نداشت میگفتم حق داره

والا بخدا غصش پیرمون کردهما جون میدادیم برای داداشم و زنشواقعا وقتی رفتارای زنش یادم میاد و داداشم ک ...

درکت میکنم عزیزم 

عروس عموی منم همین 

باهاشون رفت و آمد نداره بعد یه چی میشه به شوهرش میگه مامانت رفت برامون دعا نوشتا 😐

کاربری دست دو نفر 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

کلا خانواده شوهر عادت دارن بی مهری پسرشون و بندازن گردنه عروس، پسر شما که حاصل تربیت و محبته همین پدرو مادره اگه واقعا دلش بخاد شما ها برید مطمئن باش عروس نمیتونه کاری کنه،از چشم زن داداشت تنها نبینید،خواهر من به شوهر خواهرم اصرار می‌کرد که خانوادتو دعوت کن تااز چشم من نبینن شوهرش میگفت حوصلشونو ندارم حرف مفت زنن دوست ندارم راه پاشون باز بشه و ....بعد اونا همه جا میگفتن زن داداشم مارو دوست نداره نمیریم خونه داداشم هرچی خواهرم میگفت من هرچی اصرار میکنم زنگ بزنه بهتون میگه نمیخام من خیلی بهش گفتم دعوتتون کنه ولی قبول نکرده از چشم من نبینید و فلان با، اونا قبول نکردن 

با هم خوب و خوش باشن رفتن یا نرفتن زیاد مهم نیس الان دیگه مثه قدیم نیس

من بخدا اصلا هی فکر میکنم داداش ندارم 

داداشی که ن تنها تو غم و غصه بلکه موقع شادیمم نمیتونم شریکش کنم ب چ دردش میخوره 

هر چقدرم رفتو امد کم باشه ادم دیگه سالی ی بارو باید بتونه بره خونه پسرش

خب منم بحثم همون ماهی یکباره وگرنه ادم قرار نیست دو شب ی بار بره مهمونیبعدشم من شخصا اعتقادی ب نسبت ...


راستش خانواده همسر من دوست ندارن کسی خونشون بره و دوست دارن فقط خودشون برن خونه برادرا و پسرشون، من سالی دوبار نهایت دعوت می کنم ، چون با هم ۳۰ نفر می شن ،ولی پدرشونر و مادر شوهرم ماهی یه بار دعوت می کنم (البته با خودشون باشه هفته ای یه بار میان ولی من طوری برخورد کردم که دوست ندارم )چون مادرشوهرم میاد خونمون با همه چی کار داره حتی با لکه ی آینه حموم، یعنی بازرسی می کنه همه جارو ،انگار مامور بهداشته، دختراش راضی نمی شن کسی بره خونشون ولی دوست دارن تن تن برن خونه مردم، اونا هم مثل مامانشون از دست پخت و همه چی ایراد می گیرن...درحالی که دست پخت خودشون صفره ...سالی دوبارم من با اصرار دعوت می کنم و همسرم اصللللا هیچ کاری نمی کنه و عین مهمون می شینه یه جا ،آخرشب که می رن پاهام می ترکه ..حتی خریدارم خودم می کنم..بعدش اهل کمک کردن هم نیستن و من خیلی خسته می شم

کلا خانواده شوهر عادت دارن بی مهری پسرشون و بندازن گردنه عروس، پسر شما که حاصل تربیت و محبته همین پد ...

عزیزم من گفتم فقط تقصیر زنداداشمه و داداشم خیلی خوبه؟؟


من میگم ک داداشمم خیلی بی معرفته 

ولی واقعا زنش هم اصلا ادم نمک نشناسی نیست

بخدا نمیدونید مادر من چقدر براشون ذوق میکردو خاطرشونو میخاست زنداداشم اصلا رابطه مارو بزاره کنار

اصلا خوبی هایی ک در حقش شد یادش نیست؟

مقصر برادرتونه نه زن داداش

اون بی عرضس البته معذرت میخوام

اگه روزگار بی رحمه تو مهربون باش....اگه آفتاب میسوزونه تو سایبون باش ♣️.... موافق صد در صد اهدای عضو ♥️ عاشق حیوانات مخصوصا پیشی های نازنین ♠️ خدا رفیق فابریکمه ♦️

ادامه پست قبلیم مادرشوهرم معتقده خانواده زن نباید بیان خونه دخترشون  ولی اینا باید هرروز بیان ،یعنی انقد ناراحت می سه بفهمه بابامینا اومدن خونم با این که کم جمعیتن ،من پدرو مادرو برادرمم نهایت سالی یه بار دعوت می کنم 

از همون اول کار درست رو کرده خانواده شوهر فقط به عنوان مهمان نهایتا ماهیانه یکبار دعوت بشوند کافیه ا ...

انشالله ازین عروسا نصیب شما 

بسیار نادر هستند  کلماتی  که ارزششان از سکوت بیشتر باشد.

حالا ما برعکسیم🤣زن داداشم میاد خونه من خونه مادرم ولی داداشم نمیاد ماهم نمیریم البته من نرفتمه از عید تاحالا زنش میاد ولی

خدایا شکرت بخاطر تموم نعمت های ک بدون هیچ چشم داشتی بهمون عطا کردی🌷

دقیقا منممن فقط از این میسوزم که اگر ما بد میبودیم احترامشو نگه نمیداشتیم یا خونواده بی کلاس و بی لو ...

دقیقا همینه دیگه، ی سریا جنبه ندارن، سرشون گیج میره از اونور بوم میفتن، من اصن عددی نیستم، ینی 18 سال از زنداداشم کوچیکترم، سر ی دعوایی ک راه انداخته بود داداشم و داداش وسطیمو انداخته بود جون بابام من زنگ زدم بهش ک گفت ب من ربطی نداره، بعد زنگ زدم ب زنش ک چیزفهمش کنه، وسط دعوا بحرانی ب خدا، بحرانی ک میگم واقعا بحرانی

بعدا ک فروکش میکنه و با بابام حرف میزنه، داداشم میگه کدوم خواهر، ورداشته هرچی خواسته ب زن من گفته، ینیا روش سنگ پا قزوینه، زنشم گریه تمساح، گفتم عجب، حرفی نزدم، ولی انتظار گل و شیرینی نداری ک وقتی میخاستی بابامو بکشی 

ینی هیچ بخاری نداره، هرچیم زنش بخاد چ دروغ چ راست میگه 

اینم بگم داداشمم ب همون اندازه تفاوت سنی داره با من

من بخدا اصلا هی فکر میکنم داداش ندارم داداشی که ن تنها تو غم و غصه بلکه موقع شادیمم نمیتونم شریکش کن ...

ببین من خودم خانواده شوهرم تا تونستن روزای اول ازدواج از شوهرم بد گفتن که شاید من از شوهرم جدا شم چون روزای اول بود امید داشتن این اتفاق بیفته درصورتی ک داداشش اونقد قسط انداخت گردن شوهرم ک تا قرون اخرشو داد یا خواهرش انقد بد می‌گفت ک حد نداشت اما من ب حرفاشون توجهی نکردم اما کاری کردم ک هنوز خونمونو نمیدونن کجاس همینطور زن داداش و داداششو شوهرمم خودش از همون اوایل ینی قبل ازدواجمون تمایلی ب رفت و آمد نداشته باهاشون الان چن ساله ک حتی ندیدمشون و راحتیم چون جز بدبختی چیزی واسم نداشتن اما شما میگی خوبی کردین ب عروستون ی خورده کم لطفی کرده دبگه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779

تاپیک های به روز شده

2792
داغ ترین های تاپیک های امروز