عقدیم.
منمادرم مریضه کارای خونه ب عهده ی منه
خودشونم از اول میدونستن شرایطمو
پریروز اومد دنبالم قرار شد دیروز صبح برسونتم
دیروز خودش خونه نبود مادرش زنگ زد به بابام گفت امروز نیشه نیاریم نرگسو
بابامم روش نشد بگه بیارید. گف اشکال نداره
امروز صبحم قرار بود زود برسونه منو ولی نرسوند
خانوادش نزاشتن خودشون کار داشتن گفتن دیر نمیشه فلان بهمان
منم گریه کردم گفتم مهدی ب بابام قول داده سر ی روز برسونه
مادرشم قول داده ب بابام ک صبح زود منو برسونه یا دیروز بعدظهر
پدرشم ب خودم قول داد ک زود منو برسونه
وقتی اومدم خونه دیدم مادرم داره کاراشو میکنه ب سختی
بابامم سرم غر زد
عصبی شدم ب شوهرم پیام دادم از همتون بدم میاد دیگه هیچ وقت نیا دنبالم
شما فقط به فکر خودتونید🤦♀️🤦♀️🤦♀️