2777
2789

بفرمایید

ئه من کوردم له نه‌ته‌وه‌ی مردم روله‌ی کاوه‌ی اسنگرم❤️‍ من آنقد بزرگوار نبودم که از اهانت ها بگذرم ، اما سرانجام فراموش میکردم . و انکه گمان میبرد از اون بیزارم مبهوت میشد انگاه که میدید لبخند زنان به او سلام میکنم برحسب سرشتش عظمت روحم تحسینش را برمی انگیخت یا خفت منشم را خوار میشمرد غافل از اینکه علت رفتارم ساده تر از این حرف ها بود من حتی نامش را فراموش کرده بودم🙃        نه محبتشان قصریست نه نفرتشان قبری،نه لبخندشان تاجی،نه طعنه شان تبری، تو راه خویش برو بی نیاز از نگاه که تو پادشاهی حتی بی قصر و سپر .                                        بگذار دل اگر خواست مهر بفروشد یا خشم بریزد به هر رهگذری تو خود بشناس که ارزش تو نه به عشقِ ناپایدار است نه به نفرت عبوری🫠                                                 با کسیکه سعی میکنه تحقیرت کنه تا خودشو بالاببره بحث نکن اون خیلی وقته بی ارزشی خودشو فهمیده :) 

بیشتر ببینید

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بگو گل

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
بیشتر ببینید

بگو جانم🌻

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

بیشتر ببینید
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779

تاپیک های به روز شده

2792
داغ ترین های تاپیک های امروز