من همونم همیشه ادعای صبوری با بچه و بچه داریم میشد ....امروز کم اوردم دلم میخاد بمیرم...بچه ها ی من خوبن اما گاهی مث مته رو مخن همیشه مدارا کردم همیشع مدیریت کردم امروز نشد دستام از عصبانیت و ناراحتی میلرزه....
پاشدم صبونه اماده کردم شوهرم کار واجب داشت خواست بره پسر بیتربیتم اسباب بازی میخواست (خروار خروار اسباب بازی داره) شوهرم عجله داشت رفت
این بچه شرو کرد عررر زدن هرچی گفتم بسه بابا کار داره بس نکرد
تا وسط سالن ازشدت گریه رو فرشایی که یه ماهم نیست شستم بالا اورد همه جا رو به گند کشید ....میخاستم سکته کنم بزور خودمو کنترل کردم لتو پارش نکنم فقط گریه کردم ....الانم جم کردم باز بدم قالیشویی
اگع بچه ندارید توروقران این موجودات بیشعور زبان نفهمو به دنیا نیارید مغزم داره میترکه حالم خیلی بده تازه دیروز همه جا رو تمیز کرده بودم دلم گریه میخاد تاخود شب