ان روز یادت هست
اولین قرار
اولین کافه
هوا داشت کمی سرد میشد
با هم مسیری را پیاده رفتیم
کلی خندیدیم
مغازه ها را دیدیم
ان مغازه را که برای پدرت کیک خریده بودی
نشانم دادی
از کیک هایش تعریف کردی
کمی جلو تر قاب فروشی بود
از آن قاب های پشمالو اش ایراد گرفتی که زود خراب
می شود
کمی جلو تر نان های کوچک فانتزی داشت
گفتی از ان نان های کاکائویی دوست داری
کم کم رفتیم و به کافه رسیدیم
ماشینی زرد رنگ وسطش بود
حوضی کوچک
که صدای شر شر ابش ارامش بخش بود
کافه دار که امد رفیق خطاب مان کرد
چقدر از لحنش خندیدیم
پس از کلی مسخره بازی
سفارش دادیم
اولین کافه ای بود که رفتیم
نه اولین کافه ای بود که توی عمرم میرفتم
کلی عکس گرفتیم
ان خانم میز پشتی را یادت هست
دختر کوچک حدودا سه ساله ای داشت
چقدر برایشان ذوق کردیم
ساعت ها نشستیم و حرف زدیم
تو از خاطراتت
من از مشکلاتم
تو از شادی هایت
من از گرفتاری هایم
شاید باید نقابی میزدم بر چهره
غم هایم را در دلم خاک میکردم
و با تو شادی میکردم
ولی مگر نباید
دوست ها شریک شادی و غم هم باشند
شاید تو صبور نبودی
شاید من مشکلاتم زیادی بزرگ بود
امروز دوباره به کافه رفتم
همه چیز همانطور بود
مغازه ها
ماشین زرد
کافه دار
حوض
ولی تو نبودی
سر جای قبل نشستم
تظاهر کردم کنارمی
مثل دیوانه ها با تو سخن گفتم
نبودی
نشنیدی
میدانی کجا بودی ؟
پیش ان یکی دوستم
همان که ازش خوشت نمی امد
همان که بیش تر از چند باری باهاش سخن نگفته بودی
چرا رهایم کردی ؟
درسته من ناراحت بودم
مشکل داشتم
ولی برای تو همیشه وقت داشتم
الان دوست جدیدت برایت وقت دارد ؟
با او شادی ؟
او مشکلات کمتری دارد مگرنه؟
او را اکنون دوست داری ؟
پس من چی
دلم چی
احساسم چی
یعنی ادم ها اگر ازشان محبت بخواهی می روند
اصلا چرا باید ازت می خواستم
چرا دوستم نداشتی
چرا این مقایسه ها تمام نمی شود ؟
دوست داشتم جای دوست جدیدت باشم
تا بدانم خوبی یانه
بدانم کجای کار می لنگید که رفتی
من که از خود برای تو گذشتم
یادت می آید ان روز را که گفتی می روی
کلی گریه کردم
التماس کردم
ولی رفتی
چرا من چون تو نمی توانم
بروم
نشنوم
نبینم
چرا انقدر دوستت دارم ؟
تویی را که حتی من را یادت نیست
شنیدم برای دوست جدیدت
عکس میزاری
به من گفتی از این کار ها
دوست نداری
لوس بازیست
امیدوارم دگر این کافه را
این حال را نبینم
امیدوارم شبی
در خلوتی جایی
به یکباره
فراموشت کنم
ای بی وفا دوست قدیمی ام