من همش یه چیزی اذیتم میکرد جوری که جیع میکشیدم ازحال میرفتم خانوادم یه نفر بهش معرفی کردن برام دعا گرفتن روزی که دعا بدستم رسید به 5 دقیقه نکشید برقم رفته بود به شوهرم گفتم یه طوری شدم حالم خوب نیست اوال فکر کرد برق رفت ترسیدم بدش جوری شدم خودمو بلند میکردم میزدم به زمین تمام موهای سرمو میکشیدم جوری که سه نفری نمیتونستن نگهم دارن