حالا مادر شوهر من چه مرگش بود اونکه دو تا دختر عفریته داشت بهترین روزای زندگی من و همسرم رو خراب کردن خودش و دختراش همسرشم که تو اون خونه هیچکارست جرعت نداره حرف بزنه
همشون کلی با من موقع عروسی دعوا کردن که چرا موقع گرفتن لباس عروس دخترامو باخودت نبردی اون شب من تا اذان صبح گریه کردم خدا چطور دید و کاری نکرد بمیرم برای بی کسی همسرم که میگفت باورم نمیشه خانوادم این کارارو بامن کردن
از وقتی هم که فهمیدن باردارم و بعدش که زایمان کردم بسکه اذیتم کردن قطع رابطه کردم تازه میفهمم آرامش چیه
اما موندم چرا خدا حق من و همسرم رو ازشون نمیگیره نفرین نمیکنم اما دوس دارم تو همین دنیا تقاص پس بدن هرکاری که با ماکردن سر خودشون بیاد مادرشوهرم به من سیلی زد از خدا میخام به دختراش سیلی بزنن که بفهمه دنیا دار مکافاته
تو مثل من نباش حالا این ی مورد هیچی اما اذیتت کردن سکوت نکن