احساس میکنم واسه خودم ناشناخته ام ..
چیشد ک من تبدیل بع اینی ک هستم شدم؟
فکرکن ...
ماهاست رابطه جنسی ندارم و رختخوابمون جداست ..
فک کن واسه هیچی غرنمیزنم حرف نمیزنم زنگ نمیزنم سوال نمیپرسم شب نمیاد فرداش نمیگم کجابودی ؟
پیام نمیدم .. اگه یه هفته ازش بیخبرباشم سراغشو نمیگیرم اگه خونه باشه من ازخونه میرم تا بره بعدبرمیگردم
خیانت کردنش ذره ای اهمیت نداره واسم
ساعتها درحال مکالمه بودنش واسم مهم نیست
اینکه ماهاست باهم بیرون نرفتیم واسم مهم نیست
بهش واکنش نشون نمیدم
هیچیش بهمم نمیریزه
حتی متنفرم نیستم اصلا واسم نامرئیه
میخوای بگی خب جداشو ؟ خب یسالم جداشدم با دوتابچه ی فسقلی ولی برگشتم چون تحمل دوری ازبچه رو نداشتم تحمل دیدن بچه هام زیردست یه زن دیگه ...
و البته تحمل خونه ی بابا رو نداشتم ...
خیلی وقته چک نکردم ک کجاست باکیه چیکارمیکنه کجامیره ومیاد
خودش تعجب کرده .... احساس میکنم ترسیده ازاینهمه بی تفاوتی من ولی بروز نمیده
میرم باشگاه ... با بچه هام
اولی ومیفرستم مهد
میرم کلاس موسیقی
عصرا میبرمشون خانه بازی خودمم میرم کافه کتاب
توبازارا میچرخم دیگه خونه نمیمونم گریه نمیکنم بهش فکرنمیکنم دنبال محبت کردن نیستم دنبال دلیل خیانت و بی توجهیش نیستم ... دیگه خودمو مقصرنمیدونم دیگه خودموسرزنش نمیکنم حتی یه درصد به هیچکسم اجازه نمیدم ک منومقصربدونه من صدموگذاشتم و الان هیچ وجدان دردی ندارم