2777
2789

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار الود دور 

یا خزانی خالی از فریاد و شور


مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروز ها ، دیروزها 


ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم


دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر


خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند


آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یکسو می روند

پرده های تیرهٔ دنیای من

چشمهای ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من ، با یاد من بیگانه ای


می رهم از خویش و می مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی


در افقها دور و پنهان میشود

می شتابند از پی هم بی شکیب

روزها و هفته ها و ماه ها


چشم تو در انتظار نامه ای

خیره می ماند به چشم راه ها


لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو

قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

 (فکر  چیز خوبه، ولی اگر بیش از حد بشه مثل یه آلودگی میمونه که زندگیتو نابود می کنه) 

اگر ماه بودم ،به هر جا که بودم

سراغ تورا از خدا میگرفتم

وگر سنگ بودم به هر جا که بودی

سر رهگذار تو جا میگرفتم


اگر ماه بودی به صد ناز شاید

شبی بر لب بام من مینشستی

وگر سنگ بودی به هر جا که بودم

مرا میشکستی   مرا میشکستی



ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792