نمیدونم راستشو بخواین دیگه مثل قبلنا با این رفتاراش نمیشکنم کمی فقط کمی تو دلم ناراحت میشم و نهایت میگم ک.ون لق همه تون ولی چیزی ته دلم میگه داری دروغ میگی میشنکی بدهم میشکنی فقطب روی خودت نمیاری
قضیه از این قراره پسر من اوتیسم خفیفه دیر حرف زد و خیلی از هم سن و سالهای خودش عقبه ولی آموزش پذیره شرایطش روز ب روز داره بهتر میشه شکر خدا
مادرشوهرم انواع اقسام دعا ها رو گرفته و نوشته منم قبلاً بی زبون بودم قبول میکردم ولی الان دیگه واقعا اعصابم نکشه این کارارو
ی عصر دیدیم بی خبر اومد ک ی دعا گرفتم تو آبه بریزیم رو سرش و اینا من با اینکه شدیداً ناراحت بودم گفتم اشکال نداره ریختیم
فرداش گفت ی دعا گرفتم ک همیشه باید پیشش باشه ک من قاطی کردم ب همسرم گفتم برو بگو دعارو نیا ره چون من نمیندازم و نمیزارم همراه بچه باشه رفت گفت ی عالم با اون دعوا کرد تلفنی و هی اصرار اصرار ک همسرم گفت نه که نه
بعد چند وز رفتیم خونش (جاریم تازه عروسی و اومده مهمونی خونه ی اینا)جلوی اون رفتم باهاش دست دادم سلام و احوال پرسی ک اصلا و ابدا محلم نداد
بقیه شو پست بعد میگم