من فاب دارم گفتم اگر جمع دخترونه بیام
گفت چند تا پسر هستن ماام چندتا دختر میخایم بریم باغ یکی از دوستامم با شوهرش میخاد بیاد بریم مشروب بخوریم پی اس کرایع کردیم بازی کنیم پاسور بازی کنیم
گفتم ت ام بیایی حال هوات عوض بشه پیش ما دخترا باش با پسرا حرف نزن .
بعد گفت یه پسر قدبلند شاسی داره ام میخاد بیاد خیلی خوشگله از این حرفا
منم گفتم نه باغ اونم تا ۱۲ نمیشه درست نیست گفت من نمیذارم کسی بت دست بزنه گفت ی جور حرف میزنی انگار تاحالا با پسر رفاقت نداشتی (مسخرمم کرد) بعد اصرار کرد بیا خوش میگذره
اما من دو دلم ک بزم از این ور تنهام میگم برم دور همی بهم خوش بگذره از این طرف فاب دارم میگم درست نیست
برم اما فابم شهر دیگ برای همین همش تنهام خونم افسرده شدم
میگید چکار کنم برم یا نه ؟