2777
2789

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

به یاد یار دیرین کاروان‌ گم‌ کرده را مانم

که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون خزانی را

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

که در کامم به زهر آلود شهد شادمانی را

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

خدایا خیلی شکرت❤

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شعرای شهریار رو‌ دوست دارم یه جا هم میگه دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب منالهی خون شوی ای دل تو ه ...

اره خیلی قشنگ حال ادمو توصیف میکنه

خدایا خیلی شکرت❤
اره واقعا الان داشتم به جوونی اکثر هم سن و سالای خودم فکر میکردم که واقعا سوختیم حیف از جوونیمون


دهه شصتی نکنه؟


ناگهان روزی در کوچه های بیقرار خواب تو.......                لب👄ب لب👄پیوسته...ممتد...بی هوا....میبوسمت🙈😜💋💜

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792