آره میگه به منا گفتم بند بلاگزی نباش صد برابر پولش میریزم به پات
منا رو مدرسه ثبت نام کزده و هی حمایتشمیکنه امتحاناشوبده دیدلم بگیره بعدم دانشگاه
هی دخترشو می بره خونه مادرش منا درس بخونه
کارای خونه میکنه کمکش میده
ولی مجتبی من دایرکت میدو بهش ج میده
میکه رذل تر و کثیف تر و بدتراز مادربزرگ تهرانی ندیدم تو زندگی
فردای جشنشون منا کشیدن دادگاه
هرچند مجتبی نذاشت منا بره
به همه هم میگه من مادر دو شهید هستم
مقدسسم بیاین ازم شفا بگیرید
جالبه وقتی پسرش که برادر تنی منا بوده میفهمه منا رو یواشکی بدون اینکه کسی بفهمه فرستادن پیش شوهرش عصبانی میشه
میره پاکستان نجاتش بده
که سر اون رو هم می برن
و مادرش تا ۳ ۴ ماه اصلا نفهمیده
چون یه تماس نمیگرفته با پسره نخالف برگردوندن خواهرش بوده و یه جورایی خوشحال که شر این یکی هم اززندگیشون پاک شد و شوهرش دیگه غر نمیزنه