جایی دعوت بودیم تو جمع قریبه بودم یه پسری نشسته بود روبه روم گاهی هم نگام میکرد اونم با فامیل ها غریبه بود خیلی ساکت بود رفتنی خداحافظی کرد با پدر من و عموی من پدر من گفت امیر ماشین داری یا برسونمت گفت مرسی دارم پسره ۱۹سالش بود تا بیرون همه فامیل رفتن که سوار ماشین خودشون بشن این پسره سوار یه سانتافه شد ما همینجوری موندیم تو راه از بابام پرسیدم این پسره کیه گفت باباش نزول خوره خیلی ملک دارن تو کرج اخه ما کرجیم بابام گفت خود پسره هم نزول خوره میگفت مامانش مرده اصن بابا رفت و آمد نداره با فامیل پسرش هم تازه بعد از چند سال دیدن ولی خیلی پولدارن خیلی ولی بابام میگه من تو مهمونی به امیر گفتم پول حرام روزی نداره گفت عمو جان میدونم خودم شما اگه همچنین موقعیتی پیش بیاد براتون چه حسی به پسره دارین