رفتم لیست مخاطبانم رو دیدم قبلا کلی دوست داشتم که باهاشون حرف میزدم میرفتم بیرون بعد. ازدواجم که اومدم شهر غریب شوهرم نزاشت جوابشون رو بدم باهام قهر کردن اینجام زندونی هستم هیچ جا منو نمیبره امروز مراسم ختم عموم بود نزاشت برم کلا الکی با خانواده و فامیل من قهره چون نارسیست هست اختلال خودشیفتگی روانی داره باهمه قطع ارتباط هستن مادرشوهرم با کل خانواده خودش قطع رابطس منم نمیزارن دیدن خانوادم برم 4ساله آوردن شهر غریب دیدن مادرم شده آرزو. نزاشته بودم فامیلام بفهمن که زندگیم اینجوریه چون ازدواج دومم بود خیلی ها بفهمن خوشحال میشن اما امروز مراسم نرفتم مامانم میگه همه فهمیدن. کسی رو ندارم برای در دل دارم خفه میشم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
برگشتم خونه ام 😑عموم اجازه نداد برای سرکار رفتنم سرویس بگیرم گفت نمیزارم مسیر دوساعته رو با نامحرم بری بیای. ماشین گرفت با ی جعبه شیرینی رسما منو کوچیک کرد و آورد دوباره اینجا😔