دیروز با دوست پسرم رفتیم کافه
بعدش با داداشش تصویری زنگ زدن ،بهم گفت که تو ام باید بیای تو تماس با داداشم حرف بزنی
خب من نخاستم تصویری حرف بزنم کلا بدم از تماس تصویری میاد اما گوشیو بش میداد صوتی کلی ام باهاش صحبت میکردم
خب منم گفتم میشینم بغل دستت تو صحبت کن یا میشینم رو ب روت دیدم به داداشش گفت بزار دوربین و بگیرم عقب نگا ایشون کن منم پا شدم اومدم بیزون از اچالیق گوشیمو جواب دادم هم اینکه نمیخاستم تو تماس بیام
بعد ک اومدم و قط کردن گفت بدم میاد انقد خز بازی در میاری پایه باش یکم مگه چی میشد تو تماس باشی
خب خیلی ناراحت شدم واقعا
بعدش زنگ زد به دوستش گفت منم دارم میام پیشتون
اومد و منم پا شدم سلام علیک و نشست رو ب رومون
منم موذب بودم چون تاحالا ن باهاش حرفی زده بودم ن دیده بودمش
دیدم دوستش گفت منو عشقم باهم همش تصویری حرف میزنیم ، دوست پسرم داشت از خاطرات باهم بودنمون حرف میزد منم چیزی نمیگفتم در حد ی پوزخند تا اینکه پسره دوستش ی لحظه رفت بیرون از کافه بعد دیدم گفت چرا هیچی نمیگی بدم میاد ساکتی اجتماعی باش یخوردع و فلان
نگا اونا همش باهم تصویری حرف میزنن
خیلی خیلی باهم خوبن اما تو تماس تصویری نمیای اصلا و فلان
خیلی بم برخورد، بخدا من خیلیم اجتماعیم در حد خودمم سرزبون دارم ولی شخصیتم طوریه با همه سریع اوکی نمیشم
حق با منه یا اون