الان که اینو مینویسم در دلم ، قلبم و روحم به همه بن بست های زندگی رسیدم و چیزی برای از دست دادن ندارم خانواده عزیزم ، کاش بهم پشت نمیکردید کاش کنارم بودید بجای روبرو و دور از من الان که همه آینده و گذشتم تباه شده دیگه دیره برای درست کردن ها، پدر عزیزم زندانبان متعصب من کاش اون لحظه که صدای جیغ و گریمو شنیدی و دیدی داشتم گوشه زیرزمینی گریه میکردم بجای رفتن کاش تنهام نمیزاشتی چون من اون لحظه داشتم خودمو وادار میکردم که خودمو نکشم