2777
2789

رفته بودم خونه مادر شوهرم براشاش او غذا ببرم همه بودن جاریام خواهر شوهرم اینا وقتی رسیدم باهمه سلام علیک کردم ولی به مادر شوهر فراموش کردم دس بدم گذشت با جاریام داشتیم میخندیدیم او حرف میزدیم رفتم چای ریختم وقتی اودم چای بدم بهش چای داغ او ریخت رو صورت او دستمو پیچوند بهم گفت بلد نیستی به بزرگ ترت احترام بزاری حیف پسرم که دادمش به تو 💔 خواهر شوهرم جمش کرد 

هیف شوهرم نبود جلوشو بگیره  از دیروزه دارم گریه میکنم رفتم دکتر گفت چشت اسیب دیده باید تحت درمان باشه تورخدا دل داریم بدین خیلی ناراحتم 😕

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792