رفته بودم خونه مادر شوهرم براشاش او غذا ببرم همه بودن جاریام خواهر شوهرم اینا وقتی رسیدم باهمه سلام علیک کردم ولی به مادر شوهر فراموش کردم دس بدم گذشت با جاریام داشتیم میخندیدیم او حرف میزدیم رفتم چای ریختم وقتی اودم چای بدم بهش چای داغ او ریخت رو صورت او دستمو پیچوند بهم گفت بلد نیستی به بزرگ ترت احترام بزاری حیف پسرم که دادمش به تو 💔 خواهر شوهرم جمش کرد
هیف شوهرم نبود جلوشو بگیره از دیروزه دارم گریه میکنم رفتم دکتر گفت چشت اسیب دیده باید تحت درمان باشه تورخدا دل داریم بدین خیلی ناراحتم 😕