میخوام راجب یه موضوعی باهاتون حرف بزنم ...
یکی از پسرای فامیلمون و که گاهی درحد چندساعت میبینمش ازبستگان درجه یک هم نیست خیلی دوسش دارم ...درحدی که باینفر دیگم تو ارتباط بودم نتونسم ایشون رو فراموش کنم .
از یه نگاه تو بچگی شروع شد با اولی که دیدمش دوازده سالم بود یه نگاه کرد با لبخند بم اون موق فقط خوشم اومد اما یه سه چارسالی دیوانه وار دوسش دارم جوری که لحظه ای نیس تو ذهنم نباشه ...
جمعمونم جوری مردا بازنا ارتباطی ندارن ولی
سه چهار سال پیش با هیچکس تو جمع ارتباط نمیگرفت جز خونواده خودش بامامانمم گرفت همش بهمون نگاه میکرد
مثلا چندتا چیز و بخام بگم یسری مامانم داشت صحبت میکرد راجب مدرسه بچها من یهو گفتم من ک دیگ مدرسه ای نیسم بعد گف تو نخیر پسرم منم خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین بعد یکی دو ساعت که داشت میرف موق خدافظی یهو به مامانم گف انقد ضایع تو جمع پسری نباش
تا من شروع کردم صحبت کردن یه لبخندی زد ومیگف اون داره تظاهر میکنه توروبیشتر دوسداره و...
یا یسری خونه اونا قرار بود همه برن مادیر متوجه شدیم هنوز پامونو نداشته بودیم توخونشون سلام کرد منتظرتون بودیم کجا بودیم وایستاد کلی صحبت بامامانمم
همش بهمون توجه نشون میداد