شوهرم هی از دست مادرش ناراحت بود با همه بچه هاش میرفتن مسافرت و گشت و گذار. هی اینور اونور. بعد غصه میخورد. چندبار هم به مامانش گلایه کرد که اصلا دیگه هوای مارو نداری و خودتون میرین سفر و از این حرفا....
منم رو نکردم هیچوقت ک خوشم نمیاد با مامانت برم سفر فقط چندبار گفتم برن خوش باشن ب ما چه ....
ولی حالا یهو مامانش بعد این همه مدت زنگ زده گفته این ماه یا ماه بعد باهم بریم مسافرت... منم اصلاااااا دلم نمیخواد باهاش بریم. چون آدم بسیار اخلاقای خاص داره. منم ازش سر جریانای زیادی به شدت دلچرکینم. و به خودت قول داده بودم فقط سلام و السلام باشه و حرف زیادی نباشه اونم تو همون ۲ هفته ی بار ک خودش دعوت میکنه خونش ۲ ساعت بریم و بیایم. حالا چ کنم
هرچی ب شوهرم میگم نمیخوا بریم باهاش سفر گوش نمیده .
حتی گفتم بچه ها رو بردار خودتون برین بازم میگه نه توام باید باشی