نه دعوای اونجور ساده نیست
ولی مثلا اونجور قهر و ... نکردن
همینکه بابام یکم اگاه شده من خوشحال شدم
جمعه تازه از سفر برگشتن
راستی گفتم که سیزده بدر زن بابام یکاری کرده بود خواهرام نیان قرار بود با فامیل خودمون برن سریع یواشکی زنگ زده خانوادش و فامیلش بیان اینجا تعدادشون هم خیلی زیاد بوده اونا هم اومدن که برن بعد بابام به خواهرام گفته بیاید اونا هم اصلا راحت نبودن نیومدن بعد زن بابامم گفته نیارشون جا نیست تو ماشین بابامم البته مقصر بوده
بعد بابام براشون کباب زده اورده گفته عصر میریم فلانجا
بعد عصر زنگ میزنه به خواهرم که مرغا و گوشتای باقی مونده تو یخچال وردارید برید خونه مادربزرگتون تا ما میایم اونا هم گفتن شبه خودت بیا ببرمون ۵ تا مرغ بوده کبابی تکه کرده بودن بعد بابام و زن بابام اومدن زن بابام مرغا رو ورداشته گفته تو یخچالن که تو گفتی که بردنشون خونه بیبیشون
خلاصه برده برای فامیلاش همش درست کرده عکسشم گذاشتم گه تو گوشی بابام بوده
حالا دقیق نمیدونم چیشده خواهرام اینو تعریف کردن منم نتونستم برم روستا پیششون