خواستگارمه اوایل اشناییه
هیچ نمیدونم چی میشه همه چیزش خوبه فقط شغل ثابتی نداره
تاپیک قبلیم گفتم بهتون
عموی معتادم از کمپ اومده همش دعوا میکنه میزنه میشکنه میخوام قرص بخورم بخوابم
به پسر حالا فردا میگم مریض بودم
نمیتونم بیدار بمونم
انقدر گریه کردم سرم درد میکنه
اوندم خونه دیدم باز کتک کاری شده شیشه ها شکستن
نمیخوام چیزی راجب خانوادم بگم
میخوام الپرازولام بخورم چند تا بخوابم تا فردا صبح برم سر کار
نمیدونم کارم درسته یا نه ولی توان ندارم