قبلاً آدم عادی بودم،اخلاق عادی،همچی عادی
الان شدم یه شکاک بی اعتماد،استرسی گریون عصبی!
روز به روز وضعم خراب تر،هر جایی که فکرشو کنید گریه میکنم از خیابون بگیر تا خونه ولی جوری که کسی نبینه،هر سری برای توجیه مامانم میگم چیزی نیست چشمم میسوزه گریه نمیکنم:)!
دردم زیاده گفتنی نیست تو یه متن
زندگی بقیه رو میبینم میگم خوشبحال مردم.الان میگید تو که تو زندگی مردم نیستی.بله درسته هر کسی سختی داره میدونم!
ولی چرا چرا اینقدر بی ارزشم که هیچکدوم از هدفام سر جایش رخ نداد
مثلاً واقعا چی میشد،منم یه روز بیام تاپیک بزنم بگم یه آقای خوبی تو نگاه عاشقم شده و قراره باهاش عشق رو تجربه کنم؟
چرا نمیشه بیام تاپیک بزنم بگم درآمد میلیونی و کار و بار
:)چرا؟چرا از طبیعی ترین حقم محرومم!پس غلط میکنم احساس تو وجودمه باید عین حیوان زندگی کنم.
شاید بگی چرا اینقدر نیاز عاطفی داری؟چون پدرم حتی واسه یه لحظه یچیمیخواد بهم بده سرم منت میذاره و داد میزنن.من طرد شدم.